...(لطفعلیخان زند)...
Lotf Ali Khan
..یا رب ستدی مملکت از همچو منی..
..دادی به مخنثی، نه مردی نه زنی..
..از گردش روزگار معلومم شد..
..پیش تو چه دفزنی چه شمشیرزنی..
لطفعلیخان زند (۱۱۸۳ ه.ق – ۱۲۰۹ ه.ق) یا لطفعلیشاه زند[الف] نهمین و آخرین فرمانروای زند بود که بین سالهای ۱۲۰۳ تا ۱۲۰۹ ه.ق به مدت شش سال در ایران حکومت کرد. او فرزند جعفرخان زند، نوه صادقخان زند و نوه برادری کریمخان زند،
بنیانگذار سلسله زندیان، بود. بیشتر دوران حکومت لطفعلیخان در نبرد با رقیب نیرومندش آقامحمدخان قاجار سپری شد و در نهایت پس از شکست در برابر خان قاجار اسیر و سپس کشته شد.
در میان حاکمان زند که پس از مرگ کریمخان به قدرت رسیدند تنها از لطفعلیخان است که دلاوری و کارآمدی یاد میشود. او در سال ۱۱۸۳ ه.ق متولد شد و از کودکی در سوارکاری و فنون جنگی مهارت زیادی داشت. پیش از به سلطنت رسیدن و در نخستین
سفر جنگی مهمش، حاکم لار را مجدداً مطیع سلسله زندیه کرد. در همین زمان بود که صیدمرادخان زند، جعفرخان را به قتل رساند و سر به شورش برداشت. لطفعلیخان که تنها ۲۰ سال داشت شورشیان را با کمک حاج ابراهیم کلانتر با موفقیت سرکوب
کرد و وارد شیراز شد. اندکی پس از ورود او به پایتخت، شهر توسط قاجاریان محاصره گردید اما مدافعان آنها را مجبور به عقبنشینی کردند. پس پایان محاصره شیراز، لطفعلیخان زند با هدف مطیع کردن حاکم کرمان به سمت آن شهر لشکر کشید اما
در این سفر به هدف خود نرسید. غیبت او در پایتخت در جریان حمله به کرمان فضا را برای توطئه توسط ابراهیم کلانتر مهیا کرد. در سال ۱۲۰۶ ه.ق لطفعلیخان برخلاف پیشنهاد مشاورانش به اصفهان حمله برد اما در راه با توطئه برادر حاج ابراهیم که از
سرداران سپاه بود، بسیاری از سربازانش او را ترک کرده و تنها گذاشتند. پس از آن لطفعلیخان تلاش کرد تا به شیراز بازگردد اما حاج ابراهیم به او اجازه ورود به شهر را نداد. خان زند تلاش کرد تا از بوشهر کمک بخواهد اما والی شهر از کمک به او سر باز زد.
لطفعلیخان مجبور شد تا با نیروهای اندک باقی مانده خود مانع پیشروی قاجارها به سمت شیراز گردد اما به موفقیت دست پیدا نکرد. حاج ابراهیم کلانتر شهر را به آغامحمدخان قاجار تسلیم کرد و او نیز در اول ذیحجه ۱۲۰۷ ه.ق وارد مرکز حکومت زندیه شد.
لطفعلیخان رو به کرمان نهاد و در آن شهر پناه گرفت. چهار ماه در کرمان ماند تا اینکه در جریان محاصره شهر توسط آقامحمدخان، مورد خیانت واقع گردید و مجبور شد تا به سوی بم فرار کند اما حاکم شهر او را دستگیر کرده و به قاجارها تحویل داد. آغامحمدخان
هم دستور داد تا او را کور و شکنجه کنند. سپس لطفعلیخان را به تهران فرستاد و در ربیعالثانی ۱۲۰۹ ه.ق وی را اعدام کرد. او را در حرم امامزاده زید به خاک سپردند. خان قاجار دو سال بعد رسماً خودش را پادشاه ایران اعلام کرد و با وجود تلاش ناموفق
محمدخان زند پسر زکیخان برای بازپسگیری قدرت از قاجاریان، سلسله زندیه به پایان رسید.
قاجارها پس از فتح شیراز خانواده لطفعلیخان را به اسیری بردند و آنان را در استرآباد محبوس کردند. آقامحمدخان پسر او را اخته کرد و دخترانش را به عقد خدمتکاران خود درآورد. او همچنین پس از دستگیری لطفعلیخان، نزدیکان و طرفداران خان زند را شکنجه
کرد و بسیاری را کشت. لطفعلیخان زند به دلیل ویژگیهای همه پسندی مانند دلاوری و سازشناپذیری به فرهنگ عامه ایران راه پیدا کرد و سرگذشت او به سوژه شاعران و نویسندگان تبدیل شد. سر هارفورد جونز سیاستمدار انگلیسی که او را از نزدیک
میشناخت، از لطفعلیخان زند به عنوان «آخرین پادشاه دلاور ایرانی» یاد میکند.
تولد و خانواده
لطفعلیخان پسر جعفرخان زند و نوه صادقخان زند بود و بدین ترتیب وی نواده برادری کریمخان زند به حساب میآید. سال تولد لطفعلیخان مشخص نیست اما بنا به روایت
او در زمان مرگ پدر خود ۲۰ سال سن داشتهاست که بدین ترتیب زمان تولدش را برابر با سال ۱۱۸۳ هجری قمری (۱۱۴۸ هجری شمسی) محاسبه کردهاند.
نخستین برخورد با آغامحمدخان
آغامحمدخان قاجار از جنگ داخلی میان اعضای سلسله زند نهایت استفاده را برد و موقعیت خود را در شمال و مرکز ایران مستحکم ساخت. زمانی که خبر به قدرت رسیدن صیدمرادخان و وضعیت سست شیراز به او رسید، با سپاهیانش رو به فارس نهاد. در منطقهای به نام چمن خسرو و شیرین بود که خبر سقوط صیدمرادخان و پیروزی لطفعلیخان به او رسید و در ۱۲ شوال ۱۲۰۳ با او روبرو شد.
لطفعلیخان که از لشکرکشی سپاه قجری به سمت شیراز آگاهی یافته بود، از شهر خارج شد تا با آغامحمدخان روبرو شود. گفتهاند که لطفعلیخان دو هزار سرباز داشت و آغامحمدخان ده هزار. دو سپاه در منطقه ای به نام چمن هزار بیضا با یکدیگر روبرو شدند و در آغاز، پیروزی با لطفعلیخان بود. اما در کشاکش نبرد، گروهی از سپاهیان او به رهبری محمدخان زند که عموی لطفعلیخان بود از معرکه گریختند. به گفته تاریخ گیتیگشا، محمدخان زند سودای حکومت در سر داشت و تصور میکرد با سقوط لطفعلیخان حکومت به او خواهد رسید.
پس از این اتفاق، لطفعلیخان زند به داخل شیراز عقبنشینی کرد. آغامحمدخان شهر را محاصره کرد و لطفعلیخان نیز دستور داد تا صد عراده توپ را بر بالای برجها آوردند تا جلوی پیشروی او را بگیرند. محاصره شهر دو ماه طول کشید و چون زمستان در راه بود و سپاه قاجار نیز از نظر آذوقه در مضیقه قرار داشت،[ آغامحمدخان تصمیم به عقبنشینی گرفت و محاصره پایان پذیرفت.[
پس از عقبنشینی قاجاریان، لطفعلیخان که احتمال میداد آغامحمدخان پس از تجدید قوا به سوی شیراز بازگردد، به جمعآوری تدارکات پرداخت و محصولات کشاورزی اطراف شهر را درو و در شهر انبار کرد. پس از اینکه پاییز به پایان رسید و خبری از سپاه قاجار نشد خیال لطفعلیخان و اهالی شیراز آسوده گردید که تا پایان زمستان خبری از حمله قجرها نخواهد بود. همین آسودگی باعث شد تا لطفعلیخان مجدداً خیال تسخیر کرمان را در سر بپروراند و به آن سو لشکرکشی کند که این تصمیم یکی از اشتباهات او بود و زمینه را برای سقوطش مهیا کرد
همسران و فرزندان
همسران
از منابع تاریخی برمیآید که لطفعلیخان در طول زندگی خود چند همسر اختیار کردهاست. ابوالحسن غفاری نویسنده گلشن مراد از یکی از همسران لطفعلیخان به نام گرشسبخانم یاد میکند که دختر علیمرادخان زند بوده و او را «بسیار متشخصه و عاقله» توصیف میکند.[ این زن احتمالاً همسر اول لطفعلیخان زند بودهاست.
احمدعلیخان وزیری، نویسنده تاریخ کرمان، نوشتهاست که لطفعلیخان پس از ورود به کرمان یکی از دختران آقاعلی (که از هواداران آغامحمدخان بود) را به نکاح خود درآورد. او همچنین دختر محمدعلیخان (برادرزاده آقاعلی) را نیز به زنی گرفت.
زمانی که لطفعلیخان کشته شد، همسر اول او، مریم خانم به همراه پسرش فتحاللهخان در مازندران سکونت داشتند. گویند آغامحمدخان قاجار این پسر را اخته کرد.[
فرزندان
تعداد دقیق فرزندان لطفعلیخان مشخص نیست. آوردهاند که او در زمان رسیدن به حکومت دو دختر پنج و شش ساله داشت. بنا به گفته جونز، این دو دختر پس از سقوط سلسله زندیه که در آن زمان یازده و دوازده سال سن داشتند مورد تجاوز سربازان قاجاری قرار گرفتند و به همسری قاطرچی و اصطبلبان درآمدند.
بابا خان، پسر اول لطفعلیخان در زندانی که به دستور آغامحمدخان اسیر شده بود فوت میکند.[ لطفعلیخان همچنین پسری به نام فتحاللهخان داشتهاست. این پسر پس از ورود آغامحمدخان به شیراز، به اسارت او درآمد و به همراه مادرش به شمال ایران فرستاده شد. زمانی که کرمان در محاصره نیروهای محمدخان بود، او چشمش به سکهای از لطفعلیخان میافتد و همین او را خشمگین کرده و باعث میشود که دستور دهد پسر لطفعلی را اخته کنند.[
سر هارفورد جونز انگلیسی از پسر دیگری به نام خسرو خان نام بردهاست. او زمانی که این پسر هفت ساله بود، با او دیدار کردهاست. جونز این پسر را «زیبا، مؤدب، بسیار باهوش و شیرینزبان» توصیف کردهاست.وی سالها بعد پس از کشته شدن لطفعلیخان با این پسر مجدداً دیدار داشتهاست که مینویسد: «از عجایب روزگار، بار دیگر که ما با یکدیگر ملاقات کردیم، در آذربایجان بود. او بردهای چروکیده و اخته، من سفیری به نمایندگی از کشور خودم در نزد جانشین کسی که ویرانگر خانه و کاشانه و تخت و تاج پدر او بود.
لطفعلیخان در نظر دیگران
سر هارفورد جونز که در دوران قاجار مجدداً به ایران بازگشت، در حدود سالهای ۱۸۱۰ یا ۱۸۱۱ میلادی در اردوی فتحعلیشاه قاجار حضور داشت و گهگاهی با او دیدار میکرد. جونز دربارهٔ یکی از این ملاقاتها و پیرامون نظر فتحعلیشاه قاجار دربارهٔ لطفعلیخان نوشتهاست: «یک بار هنگامی که با شاه تنها بودم، از من خواست تا آنچه میان من و شاه مرحوم لطفعلیخان زند گذشته بود را برایش تعریف کنم و اضافه کرد که داستانهای عجیبی از رابطه نزدیک من با او و داستانهای عجیبتری دربارهٔ لطفی که او در حق من داشته، شنیدهاست… همچنین هنگامی که گفتگوی میان آن شاهزاده خردسال و خودم در باغ وکیل را برای شاه تعریف کردم، گفت: خسرو اینجا است؛ آیا دوست دارید او را ببینید؟ فردا او را نزد شما میفرستم. من نمیتوانم آنچه بر سر او آمده را تغییر دهم اما به شما میگویم که اگر به جای عمویم، به دست من افتاده بود، چنین بلای سختی بر سرش نمیآمد. پدرش را من هم مجبور بودم به مرگ محکوم کنم چون با توجه به ضدیت او با ما، کار دیگری نمیشد کرد. اما حتی در این مورد هم مسلماً اگر من به جای عمویم بودم، مرگ آسانتری برای او در نظر میگرفتم نه آنطور که عمویم او را زجر داد. او یک شیرمرد حقیقی و بزرگ بود.
مینیاتوری از لطفعلیخان، موزه ملی ایران
سر هارفورد جونز خود در کتابش دربارهٔ او چنین نوشتهاست: «... تا وقتی که بر تخت بود، از او لطف و مهربانی فراوان دیدم و هنگامی که در پناهندگی به سر میبرد افتخار داشتم با او زیر یک چادر و بر روی یک جول اسب بنشینم. مردم لطفعلیخان را به خاطر صفات شایستهاش بسیار دوست میداشتند. شهامت و پایداری و شجاعت و کفایتی که او هنگام بلا و سختی از خود نشان میداد، هنوز موضوع ترانههایی است که شاید تا زبان فارسی زندهاست زنده بماند. او به وقت نعمت جوانمرد، خوشایند و دستودلباز و به وقت سختترین مصیبتهایی که بتواند بر آدمی روی آورد باوقار و باعزم بود.» جونز در ادامه، دلیل خود از نوشتن کتابش را چنین بیان میکند: «من برای شرح داستانهای قهرمانانه و تلاشهای نافرجام یک پادشاه برای پس گرفتن ستاره اقبالش نمینویسم، بلکه هدف این است که ذهن خود را از اندوه و غمی که هنوز پس از این همه سال برای بدشانسیهای لطفعلیخان احساس میکنم، رها سازم.»
احمدعلیخان وزیری که مؤلف تاریخ کرمان است لطفعلیخان زند را «در شجاعت و جرئت ثالث بهرام چوبین و سلطان جلالالدین خوارزمشاه» توصیف میکند.
غران
غران نام اسب لطفعلیخان بود که نامش را قران و کوران هم نوشتهاند. نژاد این اسب، دو رگه عرب و ترکمن بود و دربارهٔ آن مطالب افسانهمانند زیادی نقل شدهاست. این اسب، سیاهرنگ بود و لکهای سفید به مانند یک ستاره بر پیشانی داشت. گویند زمانی که لطفعلیخان در خارج از شیراز مشغول به شکار بود، غران را در میان تعدادی یابوی بارکش دیده و آن را خریداری کردهاست. میرزاحسن فسایی در فارسنامه ناصری، ذکر میکند که این اسب از رمه ملا ماندگار کواری، کلانتر بلوک کوار، خریداری شدهاست.[در داستان دیگری نقل میکنند که کریمخان زند آن را از آسیابانی خریداری کرده و در نوروز به لطفعلی عیدی دادهاست.[
لطفعلیخان و سربازانش در زمان برخورد با رضاقلی خان، حاکم کازرون، مجبور شدند از کوه بالا روند. خود لطفعلیخان در توصیف
این روایت برای سر هارفورد جونز، ماجرا را اینگونه نقل کردهاست:
«نمدها را از روی زینها برداشتیم و همه اسبها را به جز غران در پای کوه رها کردیم. نمدها را از این جهت برداشته بودیم که به
یاریشان بتوانیم غران را از این نقطه بگذرانیم؛ زیرا جاده در این قسمت از کوه به اندازهای لغزان بود که امکان نداشت یک اسب
بتواند روی پای خودش بایستد مگر این که شیب و لغزندگی این سنگها را با پوشش نرم بپوشانند. هیچ اسب دیگری جز غران
قادر نبود که از این سراشیبی چنین راهی بگذرد. حتی ما مجبور بودیم گاهی او را روی نمد بخوابانیم و او به مظلومی یک بره همه
این رنجها را تحمل کرد.»[
در زمان دستگیری لطفعلیخان در بم، پاهای غران را قطع و مجروح کردند و پس از آن خان زند را به بند کشیدند.
زیر تصویر حجاری شده او این نوشته حک شده بود: «در این مکان جوانی فرشته سرشت، بزرگترین شمشیرزن زندیه و ابرانسانی
از نژاد شایسته ی ایرانی از تبار دلاوران آرمیده است که در 23 سالگی نابینا شد و به قتل رسید. جهان پیر است و بی بنیاد
لطفعلی خان یکی از حاکمان متعددی بود که هر یک بعد از مرگ کریم خان مشغول سر و سامان دادن بخشی از کشور بودند و در
نقطه ای خاص برای خود حکمرانی می کردند. او بوشهر را برگزیده بود و مشغول سامان دادن به این منطقه بود که خبر دستگیری
پدرش توسط یکی از رقبای زندیه به نام "صید مرادخان زند" را شنید.....آقا محمد خان لطفعلی خان را به تهران برد و پس از چندی
دستور کشتنش را داد. مرگ وی را به روش خفه کردن نوشته اند. پیکرش را در امام زاده زید در بازار قدیمی تهران به خاک سپردند.
تصنیف بیست و شش بیتی به گفتهٔ وارینگ "نغمهای مورد علاقه در ایران دربارهٔ لطفعلیخان و خیانت حاجی ابراهیم و سقوط
سلسله زند" است. تصنیفی که در زمان واپسین فرمانروای زند در شیراز رواج داشته و حتی وارینگ در این هنگام یعنی هشت
سال پس از قتل لطفعلی خان آن را شنیده و ضبط کرده است.
بالای بان اندران
قشون آمد مازندران
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
جنگی کردیم ناتمام
لطفی میرود شهر کرمان
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
حاجی ترا گفتم پدر
تو ما را کردی در بدر
خسرو دادی دست قجر
آواز پی در پی میاد
لطفعلیخان بوالهوس
زن بجست بردند تبس
تبس کجا طهران کجا
مانند مرغی در قفس
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
لطفعلی خان مرد رشید
هرکس رسید آهی کشید
مادر خواهر جامه درید
لطفعلی خان بختش خابید
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
بالای بان اندران
قشون آمد مازندران
بالای بان دلگشا
مردست ندارد پادشا
صبر از من و داد از خدا
باز هم صدای نی میاد
لطفعلیخان میرفت میدان
مادر میگفت شوم قربان
دلش پر غم رخش گریان
آواز پی در پی میاد
لطفعلی خانم هی میکرد
گلاب نبات با می میخورد
بخت خابید لطفعلیخان
باز هم صدای نی میاد
اسپ نیله نوزین است
دل لطفی پر خون است
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
وکیل از قبر در آرد سر
به بیند گردش چرخ خضر
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
لطفعلیخان مضطر
آخر شد به کام قجر
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد